وقت آن امد که من سوگندها را بشکنم بندها را بر درانم پندها را بشکنم چرخ بد پیوند را من برگشایم بند بند همچو شمشیر اجل پیوندها را بشکنم پنبه ای از لاابالی در دو گوش دل نهم پند نپذیرم ز صبر و بندها را بشکنم مهر برگیرم ز قفل و در شکر خانه روم تا ز شاخی زان شکر این قندها را بشکنم
تا به کی از چند و چون ؟ آخر ز عشقم شرم باد ! کی ز چونی برتر آیم چندها را بشکنم ؟
خیلی وبلاگ عالی و خوبی داری لذت بردم واقعا من هم البته یه وب دارم که متاسفانه کسی به من سر نمی زنه و تنهام دوست داری بیا نیامدی هم اشکال نداره بازم ممنون موفق باشی